کتاب بله گرفتن از خود!

کتاب بله گرفتن از خود!

در این مطلب درباره کتاب «بله گرفتن از خود» می‌خوانیم. ابتدا کمی از نویسنده کتاب بگوییم. ویلیام اوری، یکی از شناخته‌شده‌ترین افراد در زمینه «مذاکره» است. او به عنوان مشاور، در برخی از پرتنش‌ترین مذاکرات با کشورهایی از قبیل شوروی و یوگوسلاوی سابق، چچن، اندونزی و ونزوئلا شرکت داشته است. تجربه‌های او محدود به مشاوره‌های سیاسی نبوده است. او به تدریس فنون مذاکره به رهبران اتحادیه‌های کارگری و مدیران اجرایی شرکت‌های بین‌المللی می‌پردازد و در زمینه مدیریت تنش و اختلاف‌ها از موارد فامیلی گرفته تا انواع اختلافات محلی یا کاری، در قالب کارگاه و مشاوره تجربه دارد.کتاب بله گرفتن از خود!

نخستین کتاب او با عنوان «بله گرفتن» که در سال ۱۹۸۱ منتشر شد با استقبال گسترده‌ای مواجه شد و بیش از ۱۳ میلیون نسخه چاپی فروش کرد. پس از آن چندین کتاب دیگر در این زمینه منتشر کرد. کتاب اخیر او با عنوان «بله گرفتن از خود» پس از ۳۵ سال و کسب تجربه‌های بسیار به نوعی نسخه کامل‌تر کتاب «بله گرفتن» به شمار می‌رود. به اعتقاد ویلیام چیزی در کتاب نخست جا افتاده بود که اکنون آن را بهتر می‌شناسد و آن، نگرش به درون است. این که اگر بخواهیم بر دیگران تاثیر بگذاریم نخست باید بر خود تاثیر گذاریم و این که اگر بخواهیم مسیر مذاکره و حل‌وفصل اختلاف‌هایمان را با موفقیت طی کنیم باید رابطه‌مان را با خودمان به‌درستی شکل دهیم. البته باید دقت داشت که این کتاب صرفا در باب مذاکره به معنای خاص آن نیست بلکه می‌توان آموزه‌های آن را در بهبود هر نوعی از تنش‌ها و اختلاف‌ها به کار گرفت.
در این کتاب، در ۶ گام این نوع نگرش به درون تشریح می‌شود که در ادامه به اختصار درباره هریک توضیح خواهم داد. در توضیح هر گام سعی کرده‌ام وفادار به نوع نگاه نویسنده باشم تا حتی‌الامکان تصویر صحیحی از آنچه در کتاب به آن پرداخته شده ایجاد کنم. جمع‌بندی و نظرات شخصی‌ام را در بخش مجزایی در انتهای مطلب آورده‌ام.

کتاب بله گرفتن از خود!

گام اول: خودت را جای خودت بگذار

این را بسیار شنیده‌ایم که خودت را جای دیگری بگذار اما این که خودمان را جای خودمان بگذاریم چه معنی می‌دهد؟ مگر جای خودمان نیستیم؟ مطلب این است که خیلی مواقع ما کارهایی می‌کنیم که به ضررمان عمل می‌کند. نویسنده بارها از این عبارت استفاده می‌کند که «دشمن خودمان نباشیم بلکه متحد خودمان باشیم». در بسیاری مواقع، وقتی ما بر سر فرزند یا دوست و همکار قدیمی خود فریاد می‌زنیم یا با او قطع رابطه می‌کنیم یا به او اهانت می‌کنیم، به نفع خودمان عمل نمی‌کنیم. این باعث نمی‌شود که بهبودی در روابطمان ایجاد شود و برعکس گره اختلاف‌ها را تنگ‌تر می‌کند. پس ضروری است اول ببینیم که چه کاری واقعا به نفع ماست؟ چه هدفی داریم و آرامش و رضایت ما واقعا در چیست؟ از خود بپرسیم واقعا دنبال چه هستیم؟ برخلاف انتظار پاسخ به این سوال‌ها بدیهی نیست و ما را به تامل وا می‌دارد. خصوصا وقتی در لایه‌های نیازها و خواسته‌هایمان عمیق می‌شویم.

اما چطور می‌توانیم این کار را بکنیم؟ نویسنده ۳ سرمشق در این زمینه دارد. نخست این که از بالا به خود نگاه کنید. در کتاب اصطلاح «زاویه دید از بالکن» به کار رفته است. این تمرینی است برای اینکه رفتارهای ما صرفا واکنش کنترل نشده به شرایط هیجانی و جو داغ حاکم بر تنش‌ها نباشد. سعی کنیم که کمی فاصله بگیریم. از زاویه دید کسی که به موضوع مسلط‌تر است و در آن غرق نشده است ببینیم. فردی که تحت تاثیر عصبانیت، حسادت یا دیگر هیجان‌ها قدرت واکنش هوشمندانه و منطقی را از دست نداده است.

سرمشق دوم این است که همدلانه به خودمان گوش دهیم. این که صرفا خود را به واسطه ضعف‌ها سرزنش کرده و آماج اهانت‌ها و منفی‌بافی‌ها قرار دهیم مشکلی را حل نمی‌کند. اگر بخواهیم به خودمان کمک کنیم باید همانند یک دوست و با حس همدلی به خود گوش دهیم تا واقعا خودمان را بشناسیم.

و سرمشق آخر این است که از نیازهای‌مان پرده برداریم. این با عمیق‌شدن در خواسته‌ها و افکارمان حاصل می‌شود. مثالی از کتاب بیاوریم:

In my negotiation experience, I find that people usually know their position: I want a 15 percent raise in salary. Often, however, they have not thought deeply about their interests –their underlying needs, desires, concerns, fears, and aspirations: Do they want a raise because they are interested in recognition, or in fairness, or in career development, or in the satisfaction of some material need, or in a combination of these?

هر چقدر در باب نیازها و علاقه‌مندی‌ها و نگرانی‌های خود عمیق‌تر شویم گزینه‌های خلاقانه‌ بیشتری برای برآورده کردن آن‌ها خواهیم یافت:

The deeper you go in uncovering your underlying needs and interests, the more likely you are to invent creative options that can satisfy your interests. In the case of the raise, for example, if your interest is in recognition, then even if budgetary constraints prevent your boss from giving you as high a raise as you had hoped, you might still be able to meet your interest by obtaining a new title or a prestigious assignment. Uncovering interests opens up new possibilities that you might not have thought of before.

دقت کنید اینکه خودمان را جای خودمان بگذاریم در مقابل این نیست که خودمان را جای دیگران بگذاریم بلکه هر دو لازم است. خود را جای خود می‌گذاریم تا بدانیم به دنبال چه هستیم. خود را جای دیگری می‌گذاریم تا بتوانیم به این مقصود برسیم. از طرفی، این که اوضاع را از دید طرف مقابل ببینیم خود در شکل گرفتن آن هدفی که دنبالش هستیم کمک می‌کند. شادی و سلامت دیگران، رضایت و حس خوب ما را هم در پی خواهد داشت و ما در عمق وجود خود از اینکه بتوانیم به دیگران کمک کنیم و مشکلاتشان را حل کنیم لذت می‌بریم. اینجاست که سوال «واقعا دنبال چه هستیم» به شناخت دیگران هم ارتباط پیدا می‌کند.

گام دوم: بهترین جایگزین درونی بعدیت را بساز

نویسنده، ۳۵ سال قبل از این، در کتاب معروفش «بله گرفتن»، اصطلاح BATNA را معرفی کرده بود که مخفف Best Alternative To a Negotiated Agreement است. این اصطلاح که بعدها شهرت بیشتری یافت، به این معنا است که چنانچه مذاکرات به توافق نرسید بهترین گزینه جایگزین ما چه خواهد بود؟ در آنجا روی بعد بیرونی و مشهود BATNA تکیه می‌شد. به عنوان مثال من دوست دارم اتومبیل رفیقم را بخرم. اگر او حاضر نشد به قیمت متناسبی اتومبیل را به من بفروشد چه می‌کنم؟ در اینجا می‌توانم بهترین گزینه خرید بعدی خودم را مشخص کنم. حدی برای خودم مشخص کنم که بالاترین قیمتی که می‌توانم بپردازم چه مقدار است و اگر گرانتر از چه مقداری بود، بهتر است به سراغ گزینه بعدی بروم. اینکه پیش از تصمیم‌گیری و مذاکره، به BATNA فکر کرده باشم و آن را بدانم باعث می‌شود هنگام بحث و مذاکره، اضطراب کمتری داشته باشم. به هرحال می‌دانم در بدترین حالت چه اتفاقی می‌افتد و خودم را برای آن آماده کرده‌ام. همچنین کمک می‌کند که تصمیم بهتری بگیرم. از قبل تحلیل کرده‌ام که چه مرزهایی برایم قابل قبول است، کجا به نفعم است که نرمش نشان دهم و چه زمانی منطقی است که دست از این گزینه بکشم و به سراغ گزینه بعدی بروم.

در این کتاب، نویسنده مفهوم جایگزین درونی یا inner BATNA را مطرح می‌کند. گاهی به سادگی نمی‌توان یک جایگزین جذاب و شدنی یافت. اما جایگزین‌های درونی، انعطاف بیشتری دارد و دایره انتخاب‌ها را وسیع‌تر می‌کند. بسیاری را می‌بینیم که گزینه جایگزینی برای خود نمی‌سازند، نتیجه‌ای در ذهن دارند و تنها راهکارشان قبول کردن طرف مقابل است و در غیر این صورت واکنششان، سرزنش کردن آن طرف است. سرزنش فرد مقابل و قرار دادن خود در جایگاه قربانی چیزی را حل نمی‌کند. با این روش شما قدرت را از خود گرفته و به فرد مقابل اعطا کرده‌اید.

پیشنهاد نویسنده به جای سرزنش، «توانایی در داشتن پاسخ» است. اینکه طرحی برای پاسخی سازنده داشته باشیم. نویسنده از لغت responsability استفاده می‌کند اما تصریح می‌کند که منظورش از این لغت، response-ability است. او از ما می‌خواهد که مالکیت زندگی خود را بپذیریم. آن را به تصمیم‌های دیگران واگذار نکنیم. اهمیتی ندارد که طبیعت و اطرافیان با من چه می‌کنند. این مهم است که من چه واکنشی نشان می‌دهم. بازی من بلکه زندگی من همین است. باید از حالت انفعال، درآمده و بر روی نقشی که خود می‌توانیم ایفا کنیم تمرکز کنیم.

گاهی شاید جایگزین‌های بیرونی جذابی در دسترس نباشند، اما کسی نمی‌تواند جایگزین‌های درونی را از شما بگیرد: این که هر اتفاقی که بیافتد شما ایمان خود را از دست نمی‌دهید و دست از تلاش بر نمی‌دارید. این که به عمیق‌ترین نیازها و اهداف زندگی خود وفادار باقی می‌مانید.

در یکی از روایت‌های واقعی این فصل، با فردی مواجهیم که در یک حادثه بر روی یک مین به جا مانده از یک جنگ شش روزه می‌رود و پایش را از دست می‌دهد. او ماه‌های بدی را در بیمارستان با حس افسوس و ناامیدی سپری می‌کرده است. روزی سربازی که در تخت کناری او خوابیده جمله تاثیرگذاری می‌گوید: «این می‌تواند بدترین اتفاقی باشد که برای تو افتاده یا بهترین اتفاق. انتخابش با خود توست!» فرد به ظاهر قربانی، تحت تاثیر این جمله رویکرد جدیدی را در پیش می‌گیرد. او یک شبکه جهانی از بازماندگان مین‌های جنگی شکل می‌دهد و به واسطه خدماتی که در زمینه بهبود اوضاع قربانیان جنگ انجام می‌‌دهد برنده جایزه نوبل و از آن مهم‌تر برنده جایزه حس رضایت درونی از بازی کردن موثر نقش خود در زندگی می‌شود.

گام سوم: تصویرت را بازسازی کن

حتما در این مورد شنیده‌اید که می‌توان در چالش‌ها و اختلاف‌ها به جای تصویر برنده-بازنده از ماجرا، تصویر برنده-برنده داشت. در تصویر برنده-بازنده ماجرا را همچون یک صحنه نبرد خصمانه می‌دانیم که در آن تنها یک نفر پیروز می‌شود و لاجرم دیگری شکست خواهد خورد. اما در تصویر برنده‌-برنده نوعی نگاه حل مساله برای برآورده کردن نیازها و رضایت هر دو طرف داریم. مثالی از کتاب بزنیم:

In my work as a mediator, I have found that one of the most effective negotiating strategies is to look for creative ways to expand the pie before dividing it up. For example, the two departments could explore ways in which, through greater cooperation, they could increase sales and justify an increase in the budget for both.

اما مشکل اینجاست که پیروی از تصویر برنده-برنده یا تصویر همکاری سازنده در میانه منازعات و درگیری‌ها کار ساده‌ای نیست. در اینجا نیز، مانند گام قبلی، نویسنده برای حل این مشکل، ما را متوجه تصویر درونی‌مان از زندگی می‌کند. او اعتقاد دارد اگر تصویری مثبت از زندگی برای خود بسازیم، آن گاه به یاری آن می‌توانیم در صحنه‌های بیرونی نیز یک نگاه سازنده و برد-برد بسازیم و آن را حفظ کنیم. او از ما می‌خواهد به فرصت‌ها و امکاناتی که در پس ناملایمات وجود دارد توجه کنیم. در واقع، شادی خودمان را بسازیم. او به این جمله آبراهام لینکلن اشاره می‌کند که:

I have come to realize that people are about as happy as they make up their minds to be.

شاید در شادی‌ها و کامیابی‌های بیرونی محدودیت‌هایی وجود داشته باشد اما شادی‌هایی که مبتنی بر رضایت درونی است، نامحدود است و همه می‌توانند همزمان از آن سهم ببرند.

گام چهارم: تمرکزت را حفظ کن

ساده است که در میانه مشاجرات، گرفتار رنجش‌های مربوط به گذشته یا عصبانیت از شرایط آینده شده و از تمرکز بر روی زمان حال وابمانیم؛ اما تنها زمانی که می‌توانیم در آن نقش بازی کنیم، احساس رضایت کنیم و جریان کار را در جهت بهبود اوضاع پیش ببریم زمان حال است. تنها در صورتی که بر زمان حال تمرکز داشته باشیم می‌توانیم فرصت‌ها را کشف کنیم. این تمرکز در زمان حال در روانشناسی به حالت «flow» موسوم است و قهرمانان ورزشی گاهی از آن تعبیر «zone» می‌کنند:

If tennis players, for example, get preoccupied with their last point or the next point, they will not perform well. Being fully present –being in the zone– they can surrender to the moment and play their best.

اما چطور می‌توانیم این تمرکز را حفظ کنیم؟ چطور می‌توانیم با این مقاومت درونی که ما را درگیر پشیمانی از گذشته و نگرانی از آینده می‌کند مقابله کنیم؟ پیشنهاد نویسنده در اینجا نیز به رابطه شما با خودتان برمی‌گردد. اینکه یاد بگیرید که از گذشته‌ها بگذرید. در این بخش از کتاب، جمله‌ای تامل برانگیز از برنارد شاو نقل می‌‌شود:

People become attached to their burdens sometimes more than the burdens are attached to them.

برخی افراد همواره حس نفرت و کینه‌ای شدید از خاطرات گذشته را با خود حمل می‌کنند اما این احساسات پیش از آن که بخواهد به دیگری آسیب بزند خود ایشان را هدف قرار داده است. از این نظر بخشش پیش از هر چیز به نفع خود ماست و این تنها مربوط به بخشودن دیگران نیست. این شامل بخشش خودمان هم هست. نفرت از خود و خاموش کردن حس عزت نفس، نقش بسیار مخربی بر ما خواهد داشت. نویسنده دامنه این گذشت را حتی از این هم فراتر می‌‌برد. او از ما می‌خواهد به غیر از این که از متهم کردن خود و دیگران دست بر می‌داریم از متهم کردن سرنوشت و زمین و زمان هم عبور کنیم و تجربیاتی که زندگی در اختیارمان قرار می‌دهد را بپذیریم.

مورد دیگری که باید با آن مقابله کنیم تا بتوانیم در زمان حال تمرکز کنیم، نگرانی افراطی در مورد آینده است. به این معنا که به این نگرانی‌ها مجالی بیش از حد آنچه شایسته‌اش است بدهیم تا این نگاه، تمامی افکار و احساسات ما را احاطه کند. ضرب‌المثل چینی که در حین این بحث در کتاب نقل شده، شنیدنی است:

That the birds of worry and care fly over your head, this you cannot change, but that they build nests in your hair, this you can prevent.

دقت داشته باشید که در اینجا در پی نفی کامل گذشته یا آینده نیستم. فکر کردن به هر کدام از این دو در جایگاه خود می‌تواند مفید باشد اما نه به شکلی که تمرکز ما بر روی مهمترین زمانی که در آن نقش داریم -زمان اکنون- را برهم زند:

We can visit the past from time to time to learn from it and we can visit the future to plan and take necessary precautions, but we make our home in the only place where we can make positive change happen: in the present moment.

گام پنجم: در هر صورت احترام بگذارید

همه با قانون مقابله‌به‌مثل آشناییم. اگر کسی ما را طرد کند ما هم او را طرد می‌کنیم. اگر مهربان و محترم برخورد کند ما هم همین کار را می‌کنیم. نکته اینجاست که با این رفتار، رابطه‌ای که تخریب شده نمی‌تواند دوباره بازسازی شود. این چرخه‌ اعمال و عکس‌العمل‌های متقابل باعث خواهد شد که هر روز تنش و دلخوری بیشتری ایجاد شود. اما گاهی فقط نیاز است که یک نفر با نگرشی متفاوت دیگران را شگفت‌زده کرده و عملی برخلاف این چرخه معیوب انجام دهد تا در مسیر بازسازی قرار گیریم.

نویسنده در فصل‌های مختلف کتاب، شواهد و مثال‌هایی می‌آورد که چطور یک جو سنگین و خصمانه تحت رفتار متفاوت یک نفر، تعدیل شده و مجالی برای همکاری در حل‌و‌فصل مشکلات ایجاد شده است. این تغییر مسیر، می‌تواند صرفا با گوش دادن همدلانه، درک شرایط و نیازهای طرف مقابل و اذعان به آن رخ دهد. نویسنده پیشنهاد می‌کند که از تعلیمات «گروه ویژه» در صحنه‌های گروگان‌گیری استفاده کنیم. تعلیماتی که در یکی از پرچالش‌ترین صحنه‌هایی که می‌توانیم تصور کنیم، کارایی خود را نشان داده است:

What is their first rule? Be polite. Give the hostage taker a hearing. Listen with close attention and acknowledge his or her point of view. Do not react, even if, as often happens, the hostage taker goes on the verbal attack. Stay cool and courteous, patient and persistent. In other words, respect and accept the very person who is attacking and rejecting. Meet exclusion with inclusion.

احترام گذاشتن به افراد به معنای قبول داشتن رفتار ایشان حتی به معنای دوست داشتن ایشان نیست. این در مثال گروگان‌گیرها هم روشن است:

Accepting those who reject us does not mean saying yes to their demands; as the hostage negotiators show, it can often mean saying no, but in a positive manner that acknowledges the other person`s inherent dignity.

احترام، نوعی حق انسانی است که ما برای ایشان قائلیم و آن را پاس می‌داریم. در واقع این نگرش، نوعی احترام به خودمان نیز هست زیرا این احترام به نوع بشر و حقوق اوست.

گام ششم: بده و بستان

یکی از بحث‌هایی که در این فصل کتاب می‌شود این است که ما اغلب در جمع‌های خانوادگی یا با رفقایمان از قانون بده و بستان پیروی می‌کنیم. محبت و خدماتمان را دریغ نمی‌کنیم و به شکل طبیعی حس رضایت شخصی و نتیجه کارمان را در رفتارهای متقابل می‌بینیم. اما وقتی نسبت‌های فامیلی یا رفاقت قبلی نداریم کمتر خیری می‌رسانیم. می‌خواهیم تا جایی که می‌شود دریافت‌کننده باشیم یا اگر چیزی می‌دهیم پیش از آن اطمینان یابیم که همان مقدار یا بیشتر را دریافت خواهیم کرد. نکته اینجاست که قانون بده و بستان فقط در جمع نزدیکان یا رفقای صمیمی کار نمی‌کند، اگر آن را در روابط با همکاران، مشتری‌ها، کارفرماها و حتی آن دسته از افرادی که با آن‌ها به چالش و اختلاف خورده‌اید به کار ببندید، همان نتیجه را خواهید دید. اما وقتی حسابگری و پرهیز و احتیاط، رفتار غالب دو طرف می‌شود عملا فرصت‌های همکاری و بهره‌مندی از همدیگر می‌سوزد.

نویسنده از کتاب معروف «بده و بستان» اثر آدام گرانت شاهد می‌آورد. طبق تحقیقات، افرادی که شخصیت بخشنده دارند، یعنی افرادی که بدون حسابگری‌های افراطی و به شکل پیش‌فرض، دانسته‌ها، تجربیات، محبت و خدمات خود را عرضه می‌کنند، در طی زمان نسبت به افرادی که شخصیت گیرنده دارند، پیشرفت بیشتری می‌کنند. این افراد غیر از آن که حس رضایت بهتری از زندگی دارند و بیشتر مورد احترام هستند در نهایت معمولا ثروتمند‌تر و دارای درجه شغلی بالاتر نسبت به هم دوره‌ای‌های خود خواهند شد:

One study, for example, carried out by Grant concludes that salespeople who focus on giving genuine service to customers earn more than those who are in it primarily for the money. Another study showed that people who give away more money to charity tend to be happier and end up, on average, earning more. The research suggests that giving works in part because it increases the probability that someone else will do something good for you. Giving, it turns out, is the path to personal satisfaction, both inner and outer.

پس این بار نیز دیدیم که افراد ناخواسته به ضرر خود عمل کردند. خواستند با استدلالی از بخشش طفره روند اما در نهایت ضرر کردند چون قوانین بازی و روابط اجتماعی را خوب به کار نمی‌گیرند یا این طور بگوییم چون خودشان را به عنوان یکی از همین انسان‌های خوب نشناخته‌اند و مورد کندوکاو قرار نداده‌اند.

اما سوال این است که چطور می‌توان این رفتار بخشش‌گری را در خود ملکه کرد؟ گام‌ها و سرمشق‌های قبلی به شما در این ارتباط کمک می‌کند. چنانچه شما حس رضایت و شایستگی را از درون خود بگیرید، این رفتار، نتیجه طبیعی آن خواهد بود. در واقع شما نه فقط به خاطر بهره‌‌مندی‌های متقابل، بلکه به خاطر لذت و حس معنایی که به زندگی‌تان می‌دهد این کار را می‌کنید.

در اینجا البته ذکر این نکته ضروری است که ما نباید در این خاصیت بخشندگی زیاده‌روی کنیم. این خوب است که همیشه بخواهیم بیش از طرف مقابل و پیش از او برای همکاری اقدام کنیم اما این درست نیست که از نیازها و خواسته‌های منطقی خود بگذریم یا از پیگیری افکار و ایده‌های خود دست شسته و خمیری در دست دیگران باشیم:

While an adversarial approach may prove costly and ineffective, a soft accommodating approach typically does not work much better. If we give everything away to please the customers, we may not be in business long enough to serve the customer.

به بیانی دیگر باید مراقب افرادی که می‌خواهند صرفا به رفتار دریافت‌کننده خود ادامه دهند باشیم:

It is, of course, important to be intelligent in one`s giving and mindful of those who merely take, otherwise you may end up doing yourself a disservice.

نظر شخصی‌ام در جمع‌بندی کتاب

کتاب متنی روان با مثال‌هایی اثرگذار دارد که به دل می‌نشیند اما به خاطر دارم در جلساتی که در ارتباط با این کتاب داشتیم نقدهایی هم می‌شد. یکی از مهم‌ترین آن‌ها این است که در این کتاب صحبتی از «مقاومت» و «عدالت‌خواهی» نیست. این درست است که در بسیاری از تنش‌ها، چنانچه یک طرف به صحبت‌های طرف مقابل همدلانه و بدون پیش‌قضاوت گوش دهد، با درک شرایط و نیازهای طرف مقابل و اذعان به آن می‌تواند چرخه تشدید شونده دشمنی‌ها را قطع کرده و مسیری برای تفاهم و یک نتیجه برد-برد باز کند. اما آیا همیشه این طور است؟ آیا همواره سوءتفاهم‌ها و عدم آگاهی‌ها ریشه مشکلات است؟ آیا همیشه چون یک نفر با گوش شنوا شدن پیش‌قدم نشده بحران ادامه یافته است؟ در کنار مثال‌های کتاب می‌توان مثال‌های دیگری هم گذاشت که تنها مقاومت و مبارزه بوده که باعث شده حقی پایمال‌ٔشده، به صاحبانش برگردد. فکر می‌کنم هرچند تعلیمات این کتاب در بسیاری از اختلاف‌ها و نزاع‌ها کارگشاست اما نمی‌توان با افرادی که روحیه سطله‌جویی و زیاده‌خواهی پیدا کرده‌اند و ندای اخلاق در وجودشان خاموش شده همواره از در سازش و مدارا وارد شد.

انتقاد دیگری که به این کتاب وارد می‌دانم این است که شما را از قضاوت خودتان منع می‌کند. گمان من این است که اشتباهی که در اینجا شده است این فرض است که هر نوع حسابرسی و قضاوت منفی از خود منجر به انفعال، عدم تحرک و کشته شده حس عزت نفس در فرد می‌شود. در حالیکه ما می‌توانیم اعمالمان را به قضاوت بنشینیم و خود را متهم کنیم اما همچنان خود را دوست هم بداریم و برای حل مشکلاتمان به خود کمک کنیم.

با وجود این نقدها، با این کتاب ارتباط برقرار کرده و آن را دوست داشتم. به عنوان یک فرد شرقی و همین طور یک مسلمان بسیاری از مطالبی که در کتاب می‌خواندم برایم آشنا بود. فرهنگ مشرق زمین با مفاهیم مراقبه، مدارا، گذشت، تامل و سکوت، قرابت دیرینه دارد. آیین‌ها و حتی ورزش‌های شرقی جدا از این مفاهیم نیستند. تم اصلی کتاب شناخت و غور در خود است. از طرفی خودشناسی، یکی از مهمترین مفاهیم دینی ماست. در حدیثی از پیامبر اکرم (ص) هست که «هر کس خودش را بشناسد خدایش را شناخته است». فکر می‌کنم کلید درک این حدیث عبارتی از قرآن باشد که خداوند درباره انسان می‌فرماید: «از روح خودم در او دمیدم». از این جا مشخص می‌شود که چرا شناخت خود به شناخت خداوند می‌انجامد.

وقتی خود را عمیقا مطالعه می‌کنیم گرایشاتی متعالی در خود می‌یابیم. چیزی که در این کتاب از آن به عنوان اهداف و انگیزش‌های درونی یاد می‌شود. مثلا اگر زیاد شدن حقوق و یا جایگاه و رتبه شغلی، اهداف و انگیزه‌های بیرونی باشد علاقه به کمک کردن به هم‌نوع و رفع دردهای بشر یا شاد کردن و باسواد کردن ایشان نوعی انگیزش درونی است. پس اینجاست که زمین بازی فراخ می‌شود نه اینکه صرفا تکنیک‌های بازی عوض شود. به همین جهت است که من هم با نویسنده کتاب هم‌عقیده می‌شوم که این کتاب از کتاب‌های قبلی‌اش کامل‌تر و مهم‌تر است.

نوشته: محمدحسین رنجبران

برچسب ها

دیدگاه شما